معنی هنری کاوندیش

حل جدول

هنری کاوندیش

شیمی دان انگلیسی کاشف هیدروژن خالص

کاشف هیدروژن خالص

شیمیدان انگلیسی کاشف هیدروژن خالص


هنری کاوندیش (کاوین)

کاشف هیدروژن خالص

لغت نامه دهخدا

هنری

هنری. [هَُن َ] (ص نسبی) اهل هنر. هنرمند. هنرور:
خواجه ٔ سید ابوسهل رئیس الرؤسا
احمدبن الحسن آن بارخدای هنری.
فرخی.
آن هنری خواجه ٔ جلیل چو دریاست
با هنربیشمار و گوهر بی عد.
منوچهری.
آفرین زآن هنری مرکب فرخ پی تو
که به یک شب ز بلاساغون آید به طراز.
منوچهری.
هنری سرفکنده چون لاله است
که کلاهش به سر ندوخته اند.
خاقانی.
هرکو هنری است و عیب خود گفت
با جان هنر قرین شمارش.
خاقانی.
|| دلیر: سام نریمان را پرسیدند که آرایش رزم چیست ؟ گفت: فر ارجمند شاه، دانش سپهبد بارای و مبارز هنری. (نوروزنامه).


خوش هنری

خوش هنری. [خوَش ْ / خُش ْ هَُ ن َ] (حامص مرکب) باهنری. صاحب هنری. با هنر خوب بودن:
صبا به خوش هنری هدهد سلیمان است
که مژده ٔ طرب از گلشن سبا آورد.
حافظ.


بی هنری

بی هنری. [هَُ ن َ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی بی هنر. بی وقوفی. ناکارآزمودگی. (ناظم الاطباء). || بی مایگی و بی کمالی. فقد فضیلت و کمال. بی کمالاتی:
چون سپیدار سر ز بی هنری
از ره مردمی فرونارند.
ناصرخسرو.
تاک رز از انگور شد گرامی
وز بی هنری ماند بید، رسوا.
ناصرخسرو.
قاید بخت بود بی هنری.
سیف اسفرنگ.
از بی هنری و بی وفایی
یاران همه کرده زو جدایی.
نظامی.
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری.
حافظ.


هنری کردن

هنری کردن. [هَُ ن َ ک َ دَ] (مص مرکب) هنرمند ساختن. باهنر کردن. || شجاعت در کسی به وجود آوردن. دلیر کردن:
بر سر من تاج دین نهاده شود
دین هنری کرد و بردبار مرا.
ناصرخسرو.


کالبدشناسی هنری...

کالبدشناسی هنری. [ب َ / ب ُ ش ِ ی ِ هَُ ن َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) شناختن کالبد انسان و یا حیوان و یا احجام و اشکال از نظر هنر و استتیک.

اصطلاحات سینمایی

هنری

صفتی است برای آثار یا بازیگران شاخصی که برگزیده و گزیده کارند. مشخصه اصلی آنها اندیشه ورزی و اندیشه سازی است. آثاری چون « هامون » اثر جاودانه ی مهرجویی درایران وسه گانه ی کیلو فسکی (سفید، آبی، قرمز) درسینمای جهان اشخاصی مانند کوبریک درکارگردانی وبازیگر فقیدی چون مارلون براندو دردوران اوج بازیگری، نمونه ی بارز آثار واشخاص هنری هستند.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سبک هنری

سایاگ هنری

فرهنگ فارسی هوشیار

فیلم هنری

رخشاره ی هنری


هنری

باهنر، هنرمند

فرهنگ معین

هنری

آن چه که در آن هنر به کار رفته، هنرور، هنرمند. [خوانش: (~.) (ص نسب.) منسوب به هنر. ]

فرهنگ عمید

هنری

هنرمند، باهنر، اهل هنر،

معادل ابجد

هنری کاوندیش

656

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری